پیکر تراش پیرم و با تیشه ی خیال
یک شب تو را ز مرمر دل آفریده ام
امّا تو چون بتی که به بت ساز ننگرد
در پیش پای خود به خاکم فکنده ای
یک شب که آتش عشقت دیوانه ام کند
بینند سایه ها که تو را هم شکسته ام
همه چیز از غرور و تکبر و خود بزرگ بینی شروع می شود
برای آنها(بتها)
و همه چیز از حس مرید و مرادی شروع می شود برای اینها(پرورندگان بتها)
پیکر تراش پیرم و با تیشه ی خیال
یک شب تو را ز مرمر دل آفریده ام
امّا تو چون بتی که به بت ساز ننگرد
در پیش پای خود به خاکم فکنده ای
یک شب که آتش عشقت دیوانه ام کند
بینند سایه ها که تو را هم شکسته ام
همه چیز از غرور و تکبر و خود بزرگ بینی شروع می شود
برای آنها(بتها)
و همه چیز از حس مرید و مرادی شروع می شود برای اینها(پرورندگان بتها)
عالیه
طیبا نوشته ای و عمیق...
خدا فرصت یاری...
و معرفت یاری به همه ی مان عنایت کند.
چه جملات عالیییییییییییی
مخصوصا اولی
مرسی از حضور گرمت