ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 |
سلام.پس از مدت ها برگشتم
خوبیه اینجا آزادی ایه ک دارم.این مدت تجربه های متفاوتی داشتم....دیگ اون من قبلی نیستم.....هرچی میگذره دیدم عوض میشه....
همیشع دلم یه دختر میخواست
ولی الان اصلا نمیخوامش....به خودم میگفتم همدم لازم دارم یکیو میخوام ک از جنس خودم باشه....ولی گذر زمان باعث شد نخوام تو دنیایی ک توش هستم دختری رو بیارم
وقتی خونه باباتی همه برات تصمیم میگیرن و وقتی ازدواج میکنی همسرته ک برات تصمیم میگیره.....اوه دوچرخه سواری تو دیگ بزرگ شدی خانوم شدی....چادر سرت کن....لباس تنگ و کوتاه نپوش و و و و و .....حالا همسر میخوای بری با دوستات ک چی بشه دیگ زیاده روی کردی....پر رو شدی....اینطوری میخوای بری بیرون
حس میکنم هنوز ی بچه ام ک درکی از اطرافم ندارم
کسی ک باید براش تصمیم بگیرن
و ترجیحم اینه ک دختری به این دنیایی ک توش هستم نیارم همه این دردا برای من بسه و تمامی چیزایی ک حس کردم و حس میکنم و نمیتونم بگم....حتی نمیشه گفتشون