سحری٬خواب٬گشنگی٬تشنگی٬گرما٬افطاری بعدشم تا خود سحر این دهن میجنبه.........
گاهی میبینم ولی نه آنچه را که باید دید و از ندیدن باید ها دچار شکست و دلسردی میگردم ......
قبلنا مینوشتم تا یکی بخونه تا اون بفهمه ولی دیروز نوشتم نه به یاده کسی و نه به خاطره کسی فقط برای خودم امروز مینویسم بی هیچ دلیلی و گاهی هیچ نمینویسم و فقط می اندیشم......
گاهی با حرفام سر خودمم کلاه میذارم......خودمم دیگه به روی خودم نمیارم....
تا حالا تجربه اش کردی؟ حسی بین عشق و تنفر
یا یه حسی بین دلتنگی و تنهایی
تا حالا دور شدن کسی رو با چشمات دیدی لحظه کندنش از این دنیا رو
تا حالا دیدی کسی شبیه شیطان باشه
نمیدونم چرا می برنم مشهد با زنجیر وصلم میکنن به حرم اینا که خل تر از منن.
چشمام خسته شد اندر این جاده لعنتی رو دید و دید و دید و هنوز هم نیومد اون اتفاقی که باید می اومد و همه زندگیم رو عوض میکرد و نشد و نشد و نشد اونی که میخواستم بشه.
.سرم به زده که فهمیدی حالا می گذره چی مخم توی و میگم چی بفهمی نتونی که کنم کاری یه می خوام
برای اینکه بقیه نفهمن چمه باید یه سری کارای مسخره و روزمره انجام بدم.
دیروز توی چت روم این خودم بودم که با خودم چت میکردم!!!!
رعد و برق یه جریان از پیش تعیین شده و نزاع دو ابر با هم توی یه روز لعنتی بین بقیه روزای لعنتی